به گزارش بنیان، سندرم میلودیسپلاستیک (Myelodysplastic Syndromes - MDS) ناهنجاری در تقسیم سلول بنیادی خون بوده از نظر کمی و کیفی در نقصان تولید سلولهای خونی نقش دارد. MDS در کمخونیای که نیاز به تزریق خون مزمن داشته باشد دیده میشود. در بیشتر مواقع به دلیل افزایش نارسایی مغز استخوان هر یک از سلولهای خونی گویچه سرخ، گویچه سفید و یا پلاکت دچار کاهش تولید میشوند.
"دون" با بیماری سندرم میلودیسپلاستیک تشخیص داده شده است. داستان زندگی این کودک را از زبان پدرش می خوانیم:
"دون" 23 ماه دسامبر 2003 به دنیا آمد. هنگامی که 2 ساله بود ما او را برای یک چکاپ معمولی نزد پزشک خانوادگی بردیم، پزشک که به صدای قلب "دون" گوش داد تصور کرد که چیزی درست به نظر نمی رسد و اینکه شاید او دچار یک صدای غیرمعمول از قلب خود شده باشد. پزشک ما را به یک پزشک متخصص اطفال و هم چنین آزمایش خون ارجاع داد. نتایج کاملا غیر معمولی بود و ما بلافاصله به بیمارستان کودکان "مک مستر" مراجعه کردیم. پلاکت "دون" 6 بود ( مقدار معمول و نرمال آن 150-400 بود) و در شرایط ضروری نیاز به تزریق و انتقال پلاکت قرار داشت.
آزمایش نمونه برداری از مغز استخوان به عمل آمد تا ببینند که چه اتفاقی برای خون او در حال وقوع بود. پیش از آنکه نتایج بدست ما برسد پزشکان به ما گفتند که احتمالا او با سرطان خون (لوکمیا) و یا کم خونی آپلاستیک دچار شده است درحالی که مشخص شد این موارد نبوده است و ما به بیمارستان دیگری در بوستون منتقل شدیم. سرانجام بیماری "دون" با سندرم میلودیسپلاستیک تشخیص داده شد که نوعی فعالیت بیش از حد مغز استخوان است. در این بیماری مغز استخوان سلول های غیر معمولی تولید می کند که پیش از آنکه وارد سیستم خونی شوند نابود می شوند.
از آنجا که هیچ درمانی برای این بیماری وجود ندارد تنها راه نجات او، پیوند سلول های بنیادی بود. همزمان که در جستجوی یک مورد مناسب برای پیوند بودیم، "دون" به طور هفتگی پلاکت و انتقال سلول قرمز خون دریافت می کرد.
ما در جستجوی یک اهداء کننده مناسب مغز استخوان ویا یک واحد خون بندناف بودیم و هیچ مورد مناسب و مطابقی پیدا نمی کردیم. خوشبختانه طی دو ماه آینده ما در انتظار نوزادی بودیم و تصمیم داشتیم که خون بندناف او را جمع آوری کنیم.
به پیشنهاد پزشکان، ما بانک سلول های بنیادی خون بندنافی را برای نگهداری خون بندناف فرزندمان انتخاب کردیم. قبلا فقط از طریق آگهی های تلویزیونی درباره ذخیره سازی خون بندناف شنیده بودیم و می دانستیم که نمونه برادر و خواهر بهترین شانس تطابق برای "دون" خواهد بود یعنی با احتمال پیوند 25% قابلیت پیوند دارد. در 30 مارس 2006 خواهر "دون"، "الیسون" به دنیا آمد و طی فرآیندی ساده خون بندناف او ذخیره سازی شد.
خون بندناف "الیسون" با "دون" کاملا تطابق داشت، بنابراین پزشکان پیشنهاد کردند که استفاده از سلول های بنیادی بهترین شانس برای درمان و بهبود او خواهد بود.
سرانجام پیوند سلول های بنیادی خون بندناف انجام شد و 23 روز طول کشید که تا این فرآیند تکمیل شود. در طول این مدت ما 7هفته را در یک واحد ایزوله و مجزا در بیمارستان کودکان سپری کردیم. در طول مدت 6 ماه پس از پیوند، دون شرایط سختی را تجربه کرد چرا که او سیستم دفاعی جدیدی را تجربه می کرد و شدیدا نسبت به هر میکروب و یا ویروسی حساس و در معرض خطر بود. اجازه نداشتیم که هیچ بازدید کننده ای را به منزلمان بپذیریم، فشار خون "دون" به طور روزانه باید بررسی می شد و داروهای زیادی باید مصرف می کرد. برای "دون" که قدرت و مهارت های فیزیکی خود را در طول این نبرد از دست داده بود مسیر بهبودی بسیار طولانی بود.
اما امروز شرایطش بسیار عالی است. او سومین سال چک آپ خود را پشت سر گذاشته و پس از گذشت 4 سال او یک برنامه نگهداری و مراقبت را انجام می دهد. اخیرا سومین فرزندمان را نیز در جمع خود داریم و خون بدناف او را در بانک سلول های بنیادی ذخیره کرده ایم.
پایان مطلب/